دیروز رفتم کتابخونه... یه دختره اونجا بود که فقط باهاش سلام علیک داشتم و هیچ وقت پای حرفاش نشسته بودم... قبلا وقتی تو جمع دوستام شیرین زبونی میکردم ...اونم میومد گوش میکرد و دستشو رو شونم میذاشت و میگفت: فدات شم!! راستش زیاد ازش خوشم نمیومد... خلاصه دیروز تو کتابخونه داشتم جزوه ی فیزیو رو نگاه میکردم که اومد بالا سرمو گفت: ندا! من خیلی حالم گرفتس...دلم میخواد گریه کنم...هزار تا فکر تو سرمه...نمیتونم درس بخونم!! لعنت به این دل که واسه همه میسوزه! دلم سوخت واسش گفتم بیا یه کم با هم حرف بزنیم.... اون حرف میزد و من گوش میکردم...کم کم داشتم مطمئن میشدم که دارم به حرفای یه دیوونه گوش میکنم!! خیلی سعی کردم متقاعدش کنم که داره فکرای بیهوده میکنه ولی مگه حالیش میشد!! فکر نمیکردم پشت چهره ی معصومش این فکرای مزخرف باشه...یادم که به حرفاش میفته حالم بد میشه...هی با خودم میگم کاش میتونستم یه جوری سر عقل بیارمش ولی بعد مــــــــــــــــیگم بــــــــــــیخیال!! کو گوش شنوا؟! کلی انرژی مثبت بهش دادم گفتم حالا برو درستو بخون...لبخند زد و گفت:فدات شم( اه اه اه ...اگه میدونست چقدر از این کلمه بدم میاد) آخرش گفت: ندا ! بازم میای؟! بیا دیگه لوس نشو!! یه لبخند زدمو تو دلم گفتم( ولم کن بابا...مخمو خوردی...بیام که دیوونم کنی...اه اه )!!! نتیجه میگیریم: پای حرف هرکسی نشینیم چون ممکنه دیوونمون کنه!!
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesآبان 1391مهر 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 AuthorsنداLinks
ردیاب خودرو LinkDump
حمل ماینر از چین به ایران |